روزها پی در پی می گذرند و عمرماهم روز به روز طی می شود نمیدانم بازی سرنوشت چه صحنه هایی را قرار است برایمان رقم بزند ، مطمئنا پایان هر زندگی به مرگ ختم میشود و نمی شود بگوییم پایان زندگی هر کس غم انگیز است ؛البته که اینگونه هست اما می شود از پنجره ای دیگر به آن نگاه کرد .
مرگ پایان زندگی نیست ؛این اعتقاد همه ماست اما پایان زندگی این دنیا چگونه است ؟!میدانی خیلی وقت ها به این فکر می کنم که چقدر خوب است زودتر انسان بمیرد تا به دنیای دیگر برود و آنجا زندگی ابدی خود راشروع کند ،اما به چیزهای دیگری که فکر می کنم میبینم زندگی خوب آخرت به زندگی این دنیا بستگی دارد. به خودم می گویم حالا چه عجله ای داری ،صبر کن این دنیایت را درست وقشنگ زندگی کن وبعد بار سفر ببند عجله ات برای چیست !
گاهی به این فکر می کنم مگر آخر این همه دویدن و جنگیدن برای این دنیا ،مردن نیست؛ “خب چرا این همه می جنگیم بهترین خانه را بسازیم یا بهترین و گران قیمت ترین لباسها را بخریم ودر جشن فلان و جلسه بهمان فخر بفروشیم"، خب اینها چه میشوند ؟!اگر من بمیرم واینها بمانند چه فایده ای دارد ؟!
این سوالیست که خیلی ها مثل من به آن فکر می کنند ،در این دنیا خداوند نعمتهایی داده که با آن زندگی کنیم وبا این نعمات امتحان شویم ،اوج بگیریم ،سقوط کنیم و…تا رشد کنیم.
خودم را دلداری می دهم و می گویم دنیا همین طوراست دیگر و عمر هم می گذرد،نمی شود ساکن وراکد بود ؛ آدم بو میگیرد ،مثل آبی که در یکجا جمع شده ….
درست است که که پایان زندگی همه به مرگ ختم میشود اما مهمتر از آن اینست که این مسیر زندگی را چگونه طی کردیم ویادمان باشد مرگ بیخ گوشمان است وآنقدر نزدیک که ممکن است ثانیه ای دیگر نباشیم.
#به قلم خودم
✍️زهرا قپانوری
فرم در حال بارگذاری ...
هر روز صبح که از خواب بیدار می شوی و اون روز از دیروز حالت
بدتر است و حوصله خودت را هم نداری ،روزت روز نمی شود و همین طور ادامه پیدا می کند همه اش به دنبال کسی یا چیزی می گردی شاید حالت را بهتر کند .
متاسفانه خیلی از ماها دچار بیماری روزمرگی شدیم وهر روز زندگی کردن برایمان سخت و بی فایده شده است .
ما به همان اندازه که به ضروریات زندگی نیاز داریم، به دلایلی هم برای زندگی کردن نیاز داریم .
در یک کتابی خواندم که معنا دادن به زندگی نخ تسبیح هر تغییری در زندگی است ؛انجام یک بار کار سخت نیست، اما انجام هر روز آن ها ومدام آن هارا تکرار کردن خیلی سخته ،پس اگر می خواهیم تغییر کنیم و بیماری روز مرگیمان را درمان کنیم باید تغییر کنیم و تغییر بایداز ذهن ما شروع شود؛ ذهنی که به تعبیری کارخانه افکاره وخط تولید قوی ای هم دارد ،باید افکار مثبت تولید کند تا انسان از روز مرگی بیرون بباید .
حضرت علی علیه السلام می فرمایند:’هرکس دوروزش مثل هم باشد ضرر کرده است’.
#به قلم خودم
✍️زهرا قپانوری
فرم در حال بارگذاری ...
فرم در حال بارگذاری ...
#به قلم خودم
“همیشه مادرم را در قابِ خاطراتِ آشنایی میدیدم؛ تصاویری که شبیه خاله، عمه، معلمِ دوران ابتدایی یا راهنمایی، زنِ همسایه دیوار به دیوار یا حتی بانویِ روبروی خانهمان بود. گویی همهی زنانِ دنیایِ اطرافم، در وجودِ او خلاصه شده بودند؛ تکرارِ همان لبخندها، همان نگرانیها، همان دستانی که گرمایِ آشنایی داشتند.
اما روزی، در میانِ غبارِ همین خاطراتِ تکراری، ناگهان تصویری ناب از او در ذهنم جان گرفت. تصویری که دیگر نه شبیهِ هیچکس بود و نه تکرارِ هیچ آشنایی. شاید در آن لحظه مادر شدنم بود که فهمیدم، مادر فقط یک قابِ تکراری نیست؛ بلکه جهانیست منحصر به فرد که در عینِ شباهت به همهی خوبیهایِ دنیا، یگانگیِ عمیقی در وجودش نهفته است. آن روز، آن تصویرِ یگانه، غبارِ چهرهی قدیمی مادر را از چهرهاش کنار زد و من، برای اولین بار، او را نه فقط به عنوانِ ‘مادر’، بلکه به عنوانِ منی دیگر، با تمامِ پیچیدگیها و زیباییهایِ نابش، شناختم.”
#به قلم خودم
✍️زهرا قپانوری
فرم در حال بارگذاری ...
دو روایت: از کاخ سفید تا نبض خاورمیانه**
گاهی وقتها، تاریخ رو نباید فقط از لابهلای ورقهای خشک و بیروح کتابها خوند. باید نشست و به نمادها دقت کرد، به روایتهایی که پشت کلمات و تصاویر پنهان شدن. امروز میخوام از دو “دست” براتون بگم. دو دستی که هر کدوم، به نوعی، بخشی از داستان پر پیچوخم جهان معاصر رو روایت میکنن. یکی “دست بیمار” و دیگری “دست قدرتمند".
اول بریم سراغ این دستی که سر و صدای زیادی به پا کرده، “دست مریض ترامپ". این روزهایی که خبر ابتلای رئیسجمهور وقت آمریکا به مریضی ملکه انگلیس مثل بمب تورسانه ها صدا کرده و کاخ سفید شده صحنه تب و تاب. ترامپ، که همیشه خودش رو نمادی از قدرت و صلابت نشون میداد، ناگهان در قامت یک بیمار ظاهر شد. دستی که تا دیروز فرمانهای جهانی صادر میکرد و با اون، توافقات رو پاره میکرد یا امضا میزد، حالا درگیر یک بیماری شده است.
بعضیها این روزها، این صحنه رو با کنایه به “مریضی ملکه انگلیس” تشبیه کردن. اینجا منظور اون نمادی است که ملکه در نظام پادشاهی بریتانیا داره؛ نمادی از قدرتِ تشریفاتی، از حکمرانی که دیگر آن صلابت اجرایی سابق رو نداره و بیشتر به یک نماد ملی بدل شده. انگار دستی که زمانی قرار بود نبض عالم رو بگیره، حالا خودش نبضش نامنظم میزد. این اتفاق، تو اوج بحرانهای جهانی و رقابتهای سنگین قدرت، یک جور تلنگر است. نشون داد که حتی اونهایی که خودشون رو شکستناپذیر میدونن، در برابر یک ببماری، آسیبپذیرترن. دستی که ادعای مدیریت جهان رو داشت، ناگهان گرفتار بیماریای شد که خودش برای جدی گرفتنش مقاومت کرده بود. این یک پارادوکس بزرگ است که تصویر قدرت آمریکا رو حداقل شاید برای مدتی، زیر سوال برود .
اما در نقطه مقابل این دست، داستان “دست قدرت حاج قاسم” قرار داره. دستی که نه در بستر بیماری، که در کوران حوادث و دل خطر، نبض خاورمیانه رو تو دست داشت. این دست، نمادی از یک جریان فکری و عملی در منطقه بود. وقتی اسم حاج قاسم میاد، ذهن ناخودآگاه میره سمت صحنههای نبرد با داعش، سمت اون نقشآفرینیهای پیچیده در عراق، سوریه، لبنان و یمن. دستی که نه فقط سلاح حمل میکرد، بلکه به اعتقاد بسیاری، معماری امنیتی منطقه رو رقم میزد.
این دست، بر خلاف دست ترامپ که نمادی از قدرت بلامنازع یک ابرقدرت جهانی بود و در برههای، ضعفش عیان شد، بیشتر نمادی از قدرت نفوذ و “قدرت نرم” (و البته سخت) در یک جغرافیای پرآشوب بود. دستی که میتونست معادلات رو به هم بزنه، گروهها رو متحد کنه، یا حتی مسیر جنگی رو تغییر بده. رویدادهای جهانی بسیاری به این دست گره خورده؛ از فروپاشی خلافت خودخوانده داعش تا چگونگی شکلگیری آرایش نیروها در منطقه. دستی که، اثرش بر تحولات جهانی، به خصوص در خاورمیانه، انکارناپذیره.
حالا این دو دست رو بذاریم کنار هم. یکی درگیر بیماری در اوج اقتدار ظاهری، و دیگری در متنِ میدانهای نبرد، مشغول رقم زدن معادلات. این مقایسه، فقط مقایسه دو فرد نیست؛ مقایسه دو دیدگاه، دو نوع قدرت، و دو روایت متفاوت از حکمرانی در دنیای امروز ماست. دستی که با آن بیماری مبارزه میکرد و دستی که با آن، معادلات منطقهای را تغییر میداد. یکی نمادی از آسیبپذیری انسان در برابر طبیعت و دیگری نمادی از اراده انسان برای تغییر محیط و معادلات.
تاریخ، همیشه پر از این نمادهاست. گاهی یک دست، بیشتر از هزار کلمه حرف برای گفتن داره. مهم اینه که ما بلد باشیم این حرفها رو بشنویم و ازشون درس بگیریم. اینجور که پیداست، داستان دو دست، هنوز تموم نشده…
#طلبه نوشت
فرم در حال بارگذاری ...