برشی از یک کتاب
09 شهریور 1402
یک دفعه خدیجه از بغلم جدا می شود و توی صورتم نگاه می کند و می گوید :مامان اینجا کباب هم می دهند ؟
خجالت می کشم از دختر کوچکم .غذای من در زندان ،خیلی بهتر از غذای آن هاست در خانه .
جواب می دهم ….
کتاب ماروپله نویسنده فائقه میر صمدی
داستان زندگی ادمین کانال داعش در ایران