برشی از یک کتاب
31 مرداد 1402
با صدای اذان از خواب بیدار می شوم و بعد از نماز صبح ،کمی قرآن می خوانم .
مامور خانم می آید دنبالم ،برایم چادر مشکی آورده که برویم دادگاه. به محوطه بیرون می رسیم و بازجو را می بینم ،با پوشه ای که زیر بغلش هست .
آدم خوبی است و …
قسمتی از کتاب مار و پله
نویسنده فایقه میر صمدی