برشی از یک کتاب
همیشه از بازی مار و پله متنفر بودم .از نیش خوردن و سقوط و برگشتن به نقطه اول بدم می آید .از عصر روز اول درد سرهای من شروع می شود .همیشه جرقه دعوا را عالیه میزند .سودابه از مسجد می آید و با کنایه حرف می زند .فکر می کند من چیزی به بازجو گفتم که ۴۰روز باز داشت بوده ،رگبار حرف های سودابه اعصابم را خرد می کند .به ده نفر قول دادم که صبور باشم ،از قاضی و بازجو تا سیمین و مادرم و…ولی مگر حرف های بی ربط سودابه می گذارد آدم زبانش را در دهانش نگه دارد !
همه توی هال نشسته ایم. ادریس سرش را روی پایم گذاشته و خوابیده ،خدیجه هم لم داده و تیزی آرنجش توی پایم فرو می رود .
منبع :قسمتی از کتاب مار و پله نویسنده فائقه میر صمدی
این کتاب داستان زندگی ادمین کانال داعش در ایران است .