از حبیب خواسته بودم حالا که شهر ازاد شده ،مرا در اولین فرصت به خرمشهر ببرد .دلم میخواست شهرم را ببینم .
هنوز به مردم اجازه بازدید یا بازگشت به شهر برای سکونت را نمی دادند. فکر میگردم خرمشهر همان خرمشهر سابق است .نمیدانستم چه بر سرش امده .وقتی وارد شهر شدیم ،همان تول جا خوردم .
پلی که روی شط بود و شهر را به قسمت جنوبی اش وصل می کرد،تخریب شده بود.انچه به چشم میخوردغیر قابل باور بود .من شهری نمی دیدم .همه جا صاف شده بود .
از خانه ها جز تلی از خاک و اهن پاره چیزی به چشم نمی خورد…
قسمتی از کتاب دا نویسنده سیده زهرا حسینی
آن روز ها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلحی نداشت… با این حال جوانان ما سی و پنج روز مقاومت کردند… ملت ایران! به این جوانان و رزمندگانتان افتخار کنید.
🌷 امام خامنه ای(مدظله العالی)
کاش خدا مرا و ما را نیز مانند خرمشهر آزاد کند؛
آزاد از هر چه که اسمش هوای نفس است …
و روزی روی تابلوی دل حک شود:
این دل را خدا آزاد کرد…
امروز غروب دلم از خونه گرفته بود گفتم برم بیرون هوایی به سرم بخوره شاید ی کم حال وهوام عوض بشه،رفتم بیرون اول ی سر رفتم تا امامزاده زیارتی کردم و بعد هم رفتم تا خیا بون دوری بزنم ولی کاش نمیرفتم 😔
دلم بدتر گرفت از چیزایی که دیدم و نمیتونستم کاری کنم ،دخترایی که خیلی راحت روسری از سر برداشته بودن وبا سر و وضع خیلی بد توی شهر کوچیک من جولون میدادن و با مردای بی غیرتی که اب از دهنشون راه افتاده بود و معلوم نبود اون لحظه که دارن به بهونه خرید قیمت میپرسن اون بی غیرتا چه نقشه هایی رو تو سرشون برای اون بی حیا ها می کشیدن 🤔
😔چندین بار خواستم برم جلو و بهشون بگم که حداقل روسریاشون و سر کنن ولی واقعا ترسیدم وهر کاری گردم نتونستم وظیفم رو انجام بدم ،چندین بار از کنارشون رد شدم و گفتم شاید…
اما متاسفانه اتفاقی نیفتادودلم خیلی خیلی گرفت بیشتر از اینکه چرا نتونستم امر به معروف ونهی از منکر شون کنم و باید اعتراف کنم که شجاعتش رو نداشتم .
- اینجا بود که به با خودم گفتم چه بسیار حرفهایی که زده میشه و عملی نمیبینیم فقط و فقط حرف میزنیم وقتی که پای عمل میاد وسط هیچ کاره ایم .