به نام ازادی
امروز غروب دلم از خونه گرفته بود گفتم برم بیرون هوایی به سرم بخوره شاید ی کم حال وهوام عوض بشه،رفتم بیرون اول ی سر رفتم تا امامزاده زیارتی کردم و بعد هم رفتم تا خیا بون دوری بزنم ولی کاش نمیرفتم 😔
دلم بدتر گرفت از چیزایی که دیدم و نمیتونستم کاری کنم ،دخترایی که خیلی راحت روسری از سر برداشته بودن وبا سر و وضع خیلی بد توی شهر کوچیک من جولون میدادن و با مردای بی غیرتی که اب از دهنشون راه افتاده بود و معلوم نبود اون لحظه که دارن به بهونه خرید قیمت میپرسن اون بی غیرتا چه نقشه هایی رو تو سرشون برای اون بی حیا ها می کشیدن 🤔
😔چندین بار خواستم برم جلو و بهشون بگم که حداقل روسریاشون و سر کنن ولی واقعا ترسیدم وهر کاری گردم نتونستم وظیفم رو انجام بدم ،چندین بار از کنارشون رد شدم و گفتم شاید…
اما متاسفانه اتفاقی نیفتادودلم خیلی خیلی گرفت بیشتر از اینکه چرا نتونستم امر به معروف ونهی از منکر شون کنم و باید اعتراف کنم که شجاعتش رو نداشتم .
- اینجا بود که به با خودم گفتم چه بسیار حرفهایی که زده میشه و عملی نمیبینیم فقط و فقط حرف میزنیم وقتی که پای عمل میاد وسط هیچ کاره ایم .