امنیت واژه ای مقدس است که با نام بلندو پر افتخار شما گره خورده است .
در روزهایی که شاهد جنگ ۱۲ روزه بودیم، برای نسل ما که جنگ ۸ سال دفاع مقدس را نفهمیده بودیم ،امنیت را با تمام وجود درک کردیم.همیشه و هر روز را باید به نام شما دلیر مردان سرافراز به پاس قدردانی وحمایت بی دریغ از شما جوانان غیور وبی باک وطن جشن بگیریم .
احترام واردات تقدیم به غیرت و تعهد شما ،لباس رزم شما نه فقط یک یونیفرم ،بلکه نماد عهدی است استوار برای ایستادگی در برابر ظلم وستم .
شما سینه سپر کرده ی این خاک هستید .
#به_قلم_خودم
امروز در فضای مجازی، خبری با این عنوان دیدم که: “باور کردنی نیست ایتالیا هم قیام کرد". این نشان از بیداری ملتها و دولتها و خروج از خواب غفلتی است که سالیان سال ادامه داشته است؛ خوابی که در آن سردمداران غربی، خون میلیونها مظلوم جهان را وسیلهای برای قدرتطلبی و زورگویی خود قرار دادهاند و با وجود این جنایات، همچنان فریاد صلح و بیطرفی سر میدهند.
اما اکنون، ملتها و دولتهایی به پا خاستهاند که صدای مظلومان شده اند ،همان کشوری که خود روزگاری چکمهی استبداد پوشیده و امپراتوریهای بزرگی را تشکیل داده بودند، این بار میخواهند چکمهای بپوشند که گلوی ستمگران را بفشارد و ظلم آنها را در نطفه خفه کند.
#به_قلم_خودم
با دیدن این پوستر رفتم به چندین سال پیش ،کلاس پنجم دبستان …
باز هم اول مهر آمده بود ، و معلم آرام ، اسم ها را می خواند …
اصغر پورحسین … پاسخ آمد : حاضر
قاسم هاشمیان … پاسخ آمد : حاضر
اکبر لیلازاد … پاسخش را کسی از جمع نداد
بار دیگر هم خواند : اکبر لیلازاد … پاسخش را کسی از جمع نداد
همه حاضر بودیم . جای او اینجا بود . اینک اما تنها یک سبد لاله سرخ ، در کنار ما بود .
لحظه ای بعد معلم سبد گل را دید
شانه هایش لرزید
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم
غنچه ای در دل ما می جوشید
گل فریاد شکفت
همه پاسخ دادیم : حاضر ؛ ما همه اکبر لیلازادیم
این شعر تداعی کننده حضور دانش آموزانی است که در اول مهر به جای نشستن روی نیمکت های چوبی دردل خاک جای گرفتند،دانش آموزانی که مدال شهادت گرفتند ودرس شهادت آموختند.
#بوی_ماه_مهر
پ،ن:قیصر امین پور
همیشه برای اول مهر و باز شدن مدرسه ها لحظه شماری می کردم ،هیچ لذت و تفریحی برایم مثل رفتن به مدرسه و درس خواندن نبود .
اما این بار نه به عنوان دانش آموز بلکه به عنوان یک معلم اول مهر را لحظه شماری می کردم .
وقتی برای اولین بار در لباس آموزگار در اولین روز مهر وارد مدرسه شدم حس وصف ناپذیری داشتم ،حسی که می گفت بالاخره به آرزوت رسیدی !
وقتی مدیر مدرسه در صف صبحگاه یکی یکی آموزگاران رو به دانش آموزان معرفی می کرد ونوبت به من رسید مانند دانش آموزی شده بودم که وقتی معلم صدایش می کند ،دست و پایش را گم می کند وبه تته پته می افتد ،اما سریع خودم را جمع و جور کردم ،نفس عمیقی کشیدم وباصدایی که می خواستم قوی و محکم باشد، بالبخندی پراز عشق و محبت به دانش آموزان خودم را معرفی کردم ؛اما ته دلم نگران بودم نگران یک مهر نامرئی خورده روی پیشانی ام ،"مهر مسئولیت"….
آنروز اول مهر برای من معنایی دیگر داشت ودیگر بوی کتاب و دفتر نو نبود که مرا به وجد میآورد بلکه بوی ایمان به آنچه که دوست داشتم و علاقه دیرینه ام بود ، بوی رسالتی مهم که باید به نحو احسن انجامش می دادم .
#بوی_ماه_مهر
#به_قلم_خودم
✍️زهرا قپانوری