در روزهایی که هنوز به دنیا نیامده بودم، غرش ابرهای سیاه باران های تحمیلی را بر سر کشورم باراند ودر سیل تهدیدات و موشک ها شاخ و برگ های درختان تنومند وطن را با خود برد ،شاخ و برگ هایی که هنوز هم ریشه هایی در این خاک دارند .
شاخ و برگ ها در برابر طوفان سهمگین جنگ پیچ و تاب خوردند ،خم شدند و از ریشه خود دفاع کردندو هیچ وقت نشکستند ،دفاعی که میراث گرانبهایی از شهامت ،پایداری و سربلندی و حفظ ارزش ها و باورهای دینی بود .
هم اکنون دراین روزهایی که باز ابرهای سیاه غریدند ،ریشه هایش دوباره قوت گرفته اند و باز تنومند شده اند و میوه های آن به صلابت رسیده اند می خواهند قلب هایی که در خاکریزهای شلمچه و آبهای اروند جامانده اند را دوباره احیا کنند تا دفاع مقدس همچنان مقدس بماند .
#به -قلم -خودم
✍️زهرا قپانوری
روزها پی در پی می گذرند و عمرماهم روز به روز طی می شود نمیدانم بازی سرنوشت چه صحنه هایی را قرار است برایمان رقم بزند ، مطمئنا پایان هر زندگی به مرگ ختم میشود و نمی شود بگوییم پایان زندگی هر کس غم انگیز است ؛البته که اینگونه هست اما می شود از پنجره ای دیگر به آن نگاه کرد .
مرگ پایان زندگی نیست ؛این اعتقاد همه ماست اما پایان زندگی این دنیا چگونه است ؟!میدانی خیلی وقت ها به این فکر می کنم که چقدر خوب است زودتر انسان بمیرد تا به دنیای دیگر برود و آنجا زندگی ابدی خود راشروع کند ،اما به چیزهای دیگری که فکر می کنم میبینم زندگی خوب آخرت به زندگی این دنیا بستگی دارد. به خودم می گویم حالا چه عجله ای داری ،صبر کن این دنیایت را درست وقشنگ زندگی کن وبعد بار سفر ببند عجله ات برای چیست !
گاهی به این فکر می کنم مگر آخر این همه دویدن و جنگیدن برای این دنیا ،مردن نیست؛ “خب چرا این همه می جنگیم بهترین خانه را بسازیم یا بهترین و گران قیمت ترین لباسها را بخریم ودر جشن فلان و جلسه بهمان فخر بفروشیم"، خب اینها چه میشوند ؟!اگر من بمیرم واینها بمانند چه فایده ای دارد ؟!
این سوالیست که خیلی ها مثل من به آن فکر می کنند ،در این دنیا خداوند نعمتهاو فرصت هایی داده که با آن زندگی کنیم وبا این نعمات امتحان شویم ،اوج بگیریم ،سقوط کنیم و…تا رشد کنیم.
خودم را دلداری می دهم و می گویم دنیا همین طوراست دیگر و عمر هم می گذرد،نمی شود ساکن وراکد بود ؛ آدم بو میگیرد ،مثل آبی که در یکجا جمع شده ….
درست است که پایان زندگی دنیوی همه به مرگ ختم میشود ومرگ پایان فرصت هاست ، اما مهمتر از آن اینست که چگونه این فرصت ها و مسیر زندگی را طی کردیم .
یادمان باشد مرگ بیخ گوشمان است وآنقدر نزدیک که ممکن است ثانیه ای دیگر نباشیم.
کل نفس ذائقه الموت .
#به قلم خودم
✍️زهرا قپانوری
هر روز صبح که از خواب بیدار می شوی و اون روز از دیروز حالت
بدتر است و حوصله خودت را هم نداری ،روزت روز نمی شود و همین طور ادامه پیدا می کند همه اش به دنبال کسی یا چیزی می گردی شاید حالت را بهتر کند .
متاسفانه خیلی از ماها دچار بیماری روزمرگی شدیم وهر روز زندگی کردن برایمان سخت و بی فایده شده است .
ما به همان اندازه که به ضروریات زندگی نیاز داریم، به دلایلی هم برای زندگی کردن نیاز داریم .
در یک کتابی خواندم که معنا دادن به زندگی نخ تسبیح هر تغییری در زندگی است ؛انجام یک بار کار سخت نیست، اما انجام هر روز آن ها ومدام آن هارا تکرار کردن خیلی سخته ،پس اگر می خواهیم تغییر کنیم و بیماری روز مرگیمان را درمان کنیم باید تغییر کنیم و تغییر بایداز ذهن ما شروع شود؛ ذهنی که به تعبیری کارخانه افکاره وخط تولید قوی ای هم دارد ،باید افکار مثبت تولید کند تا انسان از روز مرگی بیرون بباید .
حضرت علی علیه السلام می فرمایند:’هرکس دوروزش مثل هم باشد ضرر کرده است’.
#به -قلم -خودم
✍️زهرا قپانوری
#به قلم خودم
“همیشه مادرم را در قابِ خاطراتِ آشنایی میدیدم؛ تصاویری که شبیه خاله، عمه، معلمِ دوران ابتدایی یا راهنمایی، زنِ همسایه دیوار به دیوار یا حتی بانویِ روبروی خانهمان بود. گویی همهی زنانِ دنیایِ اطرافم، در وجودِ او خلاصه شده بودند؛ تکرارِ همان لبخندها، همان نگرانیها، همان دستانی که گرمایِ آشنایی داشتند.
اما روزی، در میانِ غبارِ همین خاطراتِ تکراری، ناگهان تصویری ناب از او در ذهنم جان گرفت. تصویری که دیگر نه شبیهِ هیچکس بود و نه تکرارِ هیچ آشنایی. شاید در آن لحظه مادر شدنم بود که فهمیدم، مادر فقط یک قابِ تکراری نیست؛ بلکه جهانیست منحصر به فرد که در عینِ شباهت به همهی خوبیهایِ دنیا، یگانگیِ عمیقی در وجودش نهفته است. آن روز، آن تصویرِ یگانه، غبارِ چهرهی قدیمی مادر را از چهرهاش کنار زد و من، برای اولین بار، او را نه فقط به عنوانِ ‘مادر’، بلکه به عنوانِ منی دیگر، با تمامِ پیچیدگیها و زیباییهایِ نابش، شناختم.”
#به قلم خودم
✍️زهرا قپانوری


