به نام خدایی که در این نزدیکی است خداوندا خیلی وقتها دلم تنگ می شود برای تو ،توئی که بهترین ها را به من دادی ومن بنده ی شکرگذاری نبودم. گاهی دلت میخواهد بلند دلتنگی هایت را فریاد بکشی وگاهی دلت میخواهد انقدر ارام و ساکت باشی و حتی نفس هم نکشی تا هیچکس به انداره ی شماره ی نفس هایت ،دلتنگی هایت را نشمرد . نمی دانم انسان موجود عجیب و غریبی است ،انقدر عجیب و غریب که گاهی فکر می کنی حتی خودت را هم نمی شناسی. نمیدانم قصه ما انسان ها به کجا ختم میشود،قصه ی غم ها و شادی ها ،قصه ی بودن ها و نبودن ها و قصه ی غصه های طول و دراز …
#دلنوشته
#به قلم خودم
از روز هشتم ،نهم مهر که تانکهای عراقی تا فلکه ی راه اهن جلو امده بودند .مردها به فکر افتادند در خلال تخلیه ی خانواده ها ،دخترها هم از شهر خارج شوند .
ما از ان روز این زمزمه ها را می شنیدیم ولی اهمیتی نمیدادیم .کار به جایی رسید که گفتند :جهان ارا گفته بود خواهر ها باید بروند .
حرف همه ما این بود که چرا باید برویم ….
قسمتی از کتاب دا نویسنده سیده زهرا حسینی
از حبیب خواسته بودم حالا که شهر ازاد شده ،مرا در اولین فرصت به خرمشهر ببرد .دلم میخواست شهرم را ببینم .
هنوز به مردم اجازه بازدید یا بازگشت به شهر برای سکونت را نمی دادند. فکر میگردم خرمشهر همان خرمشهر سابق است .نمیدانستم چه بر سرش امده .وقتی وارد شهر شدیم ،همان تول جا خوردم .
پلی که روی شط بود و شهر را به قسمت جنوبی اش وصل می کرد،تخریب شده بود.انچه به چشم میخوردغیر قابل باور بود .من شهری نمی دیدم .همه جا صاف شده بود .
از خانه ها جز تلی از خاک و اهن پاره چیزی به چشم نمی خورد…
قسمتی از کتاب دا نویسنده سیده زهرا حسینی
آن روز ها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلحی نداشت… با این حال جوانان ما سی و پنج روز مقاومت کردند… ملت ایران! به این جوانان و رزمندگانتان افتخار کنید.
🌷 امام خامنه ای(مدظله العالی)
کاش خدا مرا و ما را نیز مانند خرمشهر آزاد کند؛
آزاد از هر چه که اسمش هوای نفس است …
و روزی روی تابلوی دل حک شود:
این دل را خدا آزاد کرد…