پروردگارا همانا من به تو پناه می برم از آنکه صفت زشت حرص بر دلم هیجان کند و پناه می برم از تسلط قوه ی غضب و غلبه ی حسد واز کم صبری و کمی قناعت بر حلال و از سختگیری و سوء خلق و اصرار بر شهوت نفس اماره واز حمیت جاهلیت واز خواب غفلت واز اصرار بر معصیت و گناهان واز حقیر و کوچک شمردن معصیت وبزرگ وبسیار شمردن طاعت خود .
وبه تو پناه میبریم ای خدا از حسرت و ندامت بطرگ واز مصطبت بزرگ و از بدترین شقاوت و بدبختی ها واز منزلگاه بد هنگام رجوع به عالم آخرت و از محروم ماندن از ثواب ورود مصیبت و عقاب حق .
پروردگارا درود فرست بر مخمد و ال پاکش ومرت تز هرچه به درگاهت پناه برم از همه ی این امور به رحمت و کرم نامنتهایت مرا و تماممرران و زنان اهل تبمان را پناه بخش یا ارحم الراحمین .
آقایان مسئول!
رویکرد مهندسی شده دشمن، دربنیان برافکنی عفاف درجامعه ایرانی_اسلامی را نمی بینید!؟
آیابا آن #لایحه_کذایی که نقش ضابط رابه #ناظر_پیامک_زن تقلیل داده به مصاف دشمن آمده اید!؟
اقلیتِ هنجارشکن؛ اینگونه درسکوت شما و دربرابر مطالبه حداکثری مردم عفیف ایران زمین؛ مشغول #نمایش_خیابانی هستند.
🇮🇷 #@ch_yaghoot
به نام خدایی که در این نزدیکی است خداوندا خیلی وقتها دلم تنگ می شود برای تو ،توئی که بهترین ها را به من دادی ومن بنده ی شکرگذاری نبودم. گاهی دلت میخواهد بلند دلتنگی هایت را فریاد بکشی وگاهی دلت میخواهد انقدر ارام و ساکت باشی و حتی نفس هم نکشی تا هیچکس به انداره ی شماره ی نفس هایت ،دلتنگی هایت را نشمرد . نمی دانم انسان موجود عجیب و غریبی است ،انقدر عجیب و غریب که گاهی فکر می کنی حتی خودت را هم نمی شناسی. نمیدانم قصه ما انسان ها به کجا ختم میشود،قصه ی غم ها و شادی ها ،قصه ی بودن ها و نبودن ها و قصه ی غصه های طول و دراز …
#دلنوشته
#به قلم خودم
از روز هشتم ،نهم مهر که تانکهای عراقی تا فلکه ی راه اهن جلو امده بودند .مردها به فکر افتادند در خلال تخلیه ی خانواده ها ،دخترها هم از شهر خارج شوند .
ما از ان روز این زمزمه ها را می شنیدیم ولی اهمیتی نمیدادیم .کار به جایی رسید که گفتند :جهان ارا گفته بود خواهر ها باید بروند .
حرف همه ما این بود که چرا باید برویم ….
قسمتی از کتاب دا نویسنده سیده زهرا حسینی
از حبیب خواسته بودم حالا که شهر ازاد شده ،مرا در اولین فرصت به خرمشهر ببرد .دلم میخواست شهرم را ببینم .
هنوز به مردم اجازه بازدید یا بازگشت به شهر برای سکونت را نمی دادند. فکر میگردم خرمشهر همان خرمشهر سابق است .نمیدانستم چه بر سرش امده .وقتی وارد شهر شدیم ،همان تول جا خوردم .
پلی که روی شط بود و شهر را به قسمت جنوبی اش وصل می کرد،تخریب شده بود.انچه به چشم میخوردغیر قابل باور بود .من شهری نمی دیدم .همه جا صاف شده بود .
از خانه ها جز تلی از خاک و اهن پاره چیزی به چشم نمی خورد…
قسمتی از کتاب دا نویسنده سیده زهرا حسینی